https://srmshq.ir/4d5iyg
بعضیها میگویند به ازای هر زندگی زیسته، بسیاری زندگی نزیسته برای هر آدمی وجود داشته که به دلایل مختلف وارد کانال آن زندگیهای نزیسته نشده است. مثلاً اینکه من در فلان کشور به دنیا آمدهام و در جای دیگری متولد نشدهام خودش یک دلیل مهم تلقی میشود. اینکه من در کنکور فلان رتبه را آوردم و وارد آن دانشگاه شدم و یا اینکه در سن جوانی این خانم یا آقا را دیدم و با او ازدواج کردم و زندگی من با این دیدن شکلش را پیدا کرد... حتی وقتی فکر کنیم میبینیم که کوچکترین اتفاقات باعث شده زندگی من که به عنوان زندگی زیسته شناخته میشه شکل بگیرد و از زندگیهای دیگر که میتوانستند برای من باشند دور شوم.
این موضوع را با چند نفر از کسانی که اتفاقاً در زندگیهای زیسته خودشان موفق بودهاند در میان گذاشتم تا نظر آنها را نیز بدانم...
«شیما نقیب زاده» مدرس دانشگاه:
“موضوع جالب و تأملبرانگیزی طرح شده است که با چند سؤال میتوانم در مورد آن بنویسم.
اگر زندگی نزیستهام را تمام فرصتهای از دست رفته و راههای پیموده نشده در نظر بگیرم مهمترینش این است که چرا تا امروز به این سؤال فکر نکردم؟! چرا تا امروز به تاریکخانه وجودم مراجعه نکردم؟ چرا به آرزوهایی که تحت تأثیر خانواده، فرهنگ، سنت و مذهب نادیده گرفتم را فراموش کردم؟ چرا فرصت آشنایی با خیلی آدمها را از خودم گرفتم؟ چرا آنجایی که حقم را ضایع کردند از خودم دفاع نکردم؟ چرا بعضی از آدمها را به زندگیام راه دادم؟ چرا آنجا که باید «نه» میگفتم نگفتم؟ چرا در انتخاب رشته تحصیلیام به علاقهام توجه نکردم؟ اصلاً علاقهام را میشناختم؟! چرا در انتخابهایم علاقه و خواسته خودم اولویتم نبود؟ چرا خجالت کشیدم؟ چرا ترسیدم؟ چرا اهمیت ندادم؟ چرا اهمیت دادم...؟
حالا که فکر میکنم میتوانم یک طومار بنویسم...”
احسان قاسمی مهندس عمران:
“وقتی بچه بودم یادم میآید در روستایی تراکتور رومانی را گل زده بودند و عروس میبرند تا الآن که اینفینیتی را روبان میبندند...
تلفن ثابت بهندرت در خانهها بودتا الآن که فرصت نمیشود تمام آپدیتهای ios رو نصب کنیم.
با نوار کاست ترانه گوش میدادیم و الآن با بلوتوث روی باند ماشین آهنگها را نصفه گوش میدهیم و next میزنیم برود آهنگ بعدی.
دربهدر دنبال پوستر کورش یغمایی بودم که آخرش عکسش را از یه روزنامه بریدم و دادم چاپخانه بزرگتر چاپش کند و قاب گرفتم اما الآن کلاً آن شوق به آدمها و پوسترهایشان از مد رفته است.
دبیرستان که بودم با Dos و NC کار کردم اما الآن سؤالهایم را از chat gpt میپرسم...
هنوز با شیشه بالابر برقی داشتیم حال میکردیم که رادار بین خطوط آمد خرابش کرد...
تلویزیون خانه ما NEC سیاه و سفید بود تا الآن که...
خلاصه در دوره انفجار تکنولوژی زیستم و اصلاً فرصت نکردم از زندگی درست لذت ببرم. تا آمدم با جریانی انس بگیرم، عوض شد.
دوره نزیسته من در زمان درشکه چه باصفا میتوانست باشد...
محمد که در کانادا در مقطع دکترا تحصیل کرده و فعالیت عمرانی میکند و در دانشگاه تدریس:
یکی از زندگیهای نزیسته من این است که همین زندگیهایی که بیرون از ایران کردم را کاش در داخل کشور خودم میکردم و میتوانستم در کنار خانواده و دوستان و عزیزانم داشته باشم. دلم میخواست آنهایی هم که داخل ایران هستند و بهاندازه من استعداد دارند و اندازه من کار میکنند، حداقل اندازه من رفاه میداشتند. زندگی نزیسته من، شاید خیلی ساده باشد. همین زندگی الآنم در کانادا در داخل ایران باشد. دوست داشتم رفاه و آرامش بیشتر دوستان و عزیزانم را در ایران ببینم در کنار و همراه خودم.
بعضی زندگیهای نزیسته من میتواند فقط مربوط به یک بخش از زندگیام باشد. مثلاً در زمان دانشجوییم. (چه لیسانس در کرمان، فوقلیسانس تهران و دوره دکتری در کانادا) بهشدت معتقد هستم در دوره لیسانس و فوقلیسانس بلد نبودم دانشجویی کنم و لذت کافی و وافی ببرم از آن دوران. نگرانیهای بیمورد از آینده داشتم که اجازه نمیداد به چیزهای دیگر فکر کنم و زندگی دانشجویی دیگران و دانشجویی کردن دیگران را ندیده بودم. بعداً دیدم و یاد گرفتم ولی دیر بود. در مقطع دکتری هم دیگر شرایط فرق داشت و مسئولیت خانواده و بار زندگی بر شانهام بود و دیگر جای آن نوع دانشجویی کردنها نبود. در آن مقطع دانشگاه شده بود فقط شغل دوم که باید فقط تمامش میکردم و تازه خودش مانع شد من از پنج سالِ بهترین مقطع عمرم لذت ببرم.
یکی دیگر از زندگیهای نزیسته من این است که سرمایههایم را تبدیل میکردم و از آنها درآمد پسیو Passive income داشتم و میتوانستم آزادانهتر زندگی و تفریح کنم. وقت بیشتری را با خانواده باشم و به سرمایهگذاریهای جدید فکر کنم و مسافرتهای بیشتر.
حدود یکی دو سال پیش چنین تصمیمی گرفتم و تا الآن خیلی به سمتش حرکت کردهام. شاید یکسوم مسیر را رفتهام ولی از مسیر و هدف اصلی هم کمی منحرف شدهام. این زندگی نزیستهام، تنبل بازی نیست! بیکاری نیست و نوع دیگری از کار کردن و پسانداز کردن و درآمد داشتن است. در یکی دو سال گذشته که درآمد پسیو دارم، هر چند کوچک، میبینم که چقدر کیفیت زندگیام فرق کرده است.
زندگی ناکرده میتواند آن باشد که نگران خرج ماهیانه زندگیام نباشم، نگران بازنشستگی نباشم. نگران خرج دانشگاه و آینده بچههایم نباشم. یک مقداری سرمایه باشد و به آن فکر کنم و مرتب بهبه کار بگیرمشان.
عاطفه بوشهری که در رشته ریاضی تحصیل کرده:
«گمان میکنم گفتن و نوشتن از زندگی نزیسته آن هم در خاورمیانه و البته در ایران کار چندان سختی نیست. فکر میکنم تمام ما دهه پنجاه و شصتیها و حتی دهههای بعدتر بهنوعی زندگی نزیسته داریم از دوران نوجوانی که در رنگهای مشکی و خاکستری و قهوهای گذشت یا دوران جوانی که بین همه تابوها و ممنوعیتها گذشت و حالا که در آستانه میانسالی در استرس قیمت دلار و جنگ و تحریم میگذرد. هرچند که برای دهههای هفتاد و هشتاد هم بهتر نمیگذرد چراکه با گسترش ارتباطات، آنها هم تفاوت شرایطشان را با همنسلان خود در بسیاری کشورها احساس میکنند.
اما زندگی نزیسته من بهعنوان یک مادر خانهدار، اگر قرار بود دوباره زندگی کنم سعی میکردم آنقدرها فرزند مطیعی نباشم بعضی جاها نه بگویم و اشتباه کنم و حتی چوب اشتباهم را بخورم خودم بیشتر تصمیم بگیرم و عمل کنم. جدیتر و با نگاه عمیقتری به آینده فکر میکردم و قطعاً وارد حرفه و شغلی میشدم به استقلال مالیام بیشتر هر چیزی اهمیت میدادم سفرهای بیشتری را تجربه میکردم و وارد چالشهای بیشتری میشدم. شاید بیشتر شکست میخوردم اما بیشتر زندگی میکردم...«
https://srmshq.ir/d1hlj9
فرمانده به یخی که داشت روی شیشه پنجره خلبان را میپوشاند خیره شد. بعد راه افتاد و یک ردیف پیچ را چرخاند و فریاد زد: «بزن روی هشت کمکی!» ستوان برگ تکرار کرد: «روی هشت کمکی!» فرمانده فریاد زد: «همه قدرت در برجک شماره سه!» «همه قدرت در برجک شماره سه!»
خدمه که در هواپیمای دریانشین هشت موتوره پهنپیکر تندرو نیروی دریایی هرکدام سرگرم کاری بودند، نگاهی به هم انداختند و نیششان را باز کردند و گفتند: «پیرمرد از معرکه به درمان میبرد. پیرمرد از هیچ چیز نمیترسد!»
*
خانم میتی گفت: «نه اینقدر تند! داری زیاد تند میروی! برای چه اینقدر تند میروی؟»
والتر میتی گفت: «چی؟» حیرتزده و غافلگیر شده به زنش که کنارش نشسته بود نگاه کرد. زنش ناآشنا به نظر میآمد، مثل زن غریبهای که از وسط جمعیت سرش داد کشیده باشد. گفت: «داشتی پنجاهوپنج تا میرفتی. میدانی که من تندتر از پنجاهوپنج تا دوست ندارم. داشتی پنجاهوپنج تا میرفتی.» والتر میتی ساکت به سمت واتربری راند و صدای غرش هواپیمای «اس.ان.۲۰۲» در بدترین طوفان بیست سال پرواز در نیروی دریایی در خطوط هوایی دور و آشنای مغزش محو شد. خانم میتی گفت: «انگار باز جوش آوردهای. امروز هم از آن روزهاست. کاش میگذاشتی دکتر رنشا ببیندت.»
والتر میتی ماشین را جلو ساختمانی که زنش مویش را آنجا درست میکرد نگه داشت. او گفت: «یادت نرود تا من دارم موهایم را درست میکنم آن گالشها را بگیری...»
«زندگی نزیسته» موضوع جدیدی نیست... در مدیومهای مختلفی به آن پرداخته شده... از داستان کوتاه «زندگی مخفی والتر میتی» نوشتهی جیمز توربر در ادبیات بگیرید که بخشی از آن را در بالا خواندید تا فیلم سینمایی Family Man محصول سال ۲۰۰۰ و سری What if ... در دنیای سینمایی مارول و بازی ویدئویی Chrono Cross همه به نوعی به این موضوع پرداختهاند...
تئوری جذابی هست که بیان میکند به ازای هر تصمیم گرفته نشده، هر گزینهی انتخاب نشده و هر مسیر نرفتهای دنیای موازیای پدید میآید و آن «من»ی که تصمیم متفاوتی گرفته است در آن دنیا با نتایج یا تبعات آن تصمیم به زندگی ادامه میدهد...
«بزن ریاضی پسر جان، تجربی که رشته نیست، غیر از پزشکی بقیهش بدرد نمیخوره»
«تو پسر خوبی هستی...تحصیلات عالیه هم که داری...یه فامیل داریم کارخونه دار...میلیاردر...وضعش توپتوپ...یه تک دختر داره، من توصیه کنم نه تو کار نمیاره...»
دروغ چرا...گاهی به این منها فکر میکنم، منی که مهندس شد...منِ کارخونه دار و منهای دیگر...الآن کجان؟ چه میکنن؟ خوشحالاند؟ خوشبختاند؟ خوشبختتر از الآنِ من؟ و میرم تو خواب و خیال...
اجازه بدهید مثل همسر والتر میتی برتان گردانم به لحظهی تلخ واقعیت و بروم ردِ کارم...غیر از موارد معدودی در حد فیلمنامههای هالیوودی، تصمیم دراماتیکی در زندگی وجود ندارد... این «منِ» امروز نتیجه یک یا دو یا حتی چند تصمیم نیست...برآیند میلیونها تصمیم...خوب یا بد...در گذر زمان به اینجا رساندتمان...
اینها را...همهی اینها را میدانم...اما باز هم این جملهی آخری میترساندم...چه کنم...این والتر میتی کوچک درونم را چه کنم...
میگویند در لحظهی مرگ، بهترین نسخهای که میتوانستی باشی را نشانت میدهند...
https://srmshq.ir/pqdi1b
من یک مهندس عمران و فردی درونگرا هستم که سعی کردم روی پای خودم بایستم. اگر بخواهم درک کنم که انسانها چطور ممکن است زندگی نزیستهای را در ذهن داشته باشند، میتوانم به چالشهایی که انسانها با آن روبهرو هستند و آرزوهایی که ممکن است در ذهنشان داشته باشند اشاره کنم.
برخی افراد ممکن است آرزوی یک زندگی متفاوت در زمینههای شغلی، اجتماعی یا خانوادگی داشته باشند. ممکن است فردی به شجاعت یا آزادی بیشتری در زندگی نیاز داشته باشد، یا حتی آرزوی زندگی در زمان یا مکان دیگری را داشته باشد که شرایط بهتری برای رشد فردی فراهم کند؛ اما میتوانم بگویم که در بسیاری از موارد، انسانها از احساساتی مانند پشیمانی، آرزوهای ناتمام یا «چه میشد اگر…» رنج میبرند که میتواند به حس زندگی نزیسته منجر شود.
اما در حقیقت، چهار نوع «چه میشد اگر…» را میتوانم از سه دوره متفاوت زندگی شخصیام مطرح کنم که در هرکدام، دلتنگی و حسرتهایی وجود دارد که فقدان آنها بر زندگیام تأثیر گذاشته است. اگر بخواهم در مورد زندگی نزیستهام که آرزوی آن را دارم و دلم میخواهد آن را زندگی کنم، چهار مورد خاص به ذهنم میآید:
۱-لحظات درس خواندن در رشته مهندسی عمران و زندگی خوابگاهی:
با توجه به شرایط سال ۷۶، هر بار که به آن دوران فکر میکنم، احساس میکنم نتوانستم آنطور که باید از زندگی دانشجویی لذت ببرم. شرایط آن زمان، جوّ سیاسی و اجتماعی و محدودیتهایی که وجود داشت باعث شد که نتوانم بهطور کامل از جوانی، لحظات دوستی و تحصیل لذت ببرم. این شرایط منجر شد که از بسیاری از لحظات ارزشمند زندگی دانشجویی بهره نبردم.
۲-دوران فارغالتحصیلی و شروع به کار و دور شدن از خانه پدر و مادر:
بعد از فارغالتحصیلی در سال ۸۱، برای اینکه بتوانم روی پای خودم بایستم، از خانه پدر و مادر دور شدم و به خارج از شهر رفتم؛ اما دیگر نتوانستم لذت حضور در کنار آنها را آنطور که باید حس کنم. سالها بعد، زمانی که پدرم از دنیا رفت، آرزو داشتم برای یک بار هم که شده کنار او بنشینم، با او در مورد خودمان صحبت کنم و دستش را ببوسم.
۳-عدم ابراز عشق و محبت به فرزند:
در سالهایی که به دنبال کار، کسب تجربه و درآمد بودم و خارج از شهر زندگی میکردم، یک بار کسی از من پرسید: «بجای هزینه کردن برای پسرت، چند بار به او گفتی دوستت دارم؟» هر چه فکر کردم، یادم نیامد. شاید هم در دورهای که مشغول کارهای عمرانی بودم، کسی نبود که به من یاد بدهد چطور باید عشق و محبت را ابراز کنم.
۴. فقدان لحظات ساده و روزمره با همسر:
زندگی کارگاهی و دور بودن از خانه باعث شد لحظات ساده و روزمرهای چون خوردن شام با خانواده، تماشای تلویزیون با هم یا حتی پیادهرویهای کوتاه در کنار یکدیگر از دست برود. این لحظات به ظاهر کوچک و ساده، در واقع بخش بزرگی از پیوندهای عاطفی در زندگی شخصی را تشکیل میدهند و از دست دادن آنها منجر به حسرتی عمیق در دل من شد
اینها بخشی از موارد نزیستهام هستند، لحظاتی که در آنها حسرتهایی برایم باقی مانده است.
https://srmshq.ir/5z9swh
آیا همین که زنده ماندهایم کافی نیست؟ آیا همین که نتیجه تلاشهایمان نمردن است بس نیست؟
بهجز عدهای قلیل و آن دستهای که خود را خوشبختترین مردمان جهان میپندارند بقیهمان آنقدر درگیر زنده ماندن بودیم که زندگی کردن یادمان رفت. یاد چه رفتنی که ما حتی نمیدانیم چه میخواهیم. شاید اگر اوضاع به نحو دیگری بود خواستههایمان هم فرق میکرد. زیستن چه معنایی دارد وقتی از نزدیک با آن مواجهه نشدیم؟! اکثر ما از بچگی درگیر مشکلات بودهایم و خواستههایمان بر اساس شرایط ِشکلگرفته پیش رفت و بعد خیال کردیم ما اینها را از زندگی میخواستیم و بعد که به آنها رسیدیم خوشحال شدیم.
شاید اگر شرایط به نحو دیگری بود آن کسی که تواناییاش را داشت هماکنون با پوشیدن لباسی از یک برند ایرانی معروف در سطح جهانی بر روی استیج فشنشو قدم میزد. یا آن یکی که صدای خوبی داشت بعد از سالها تلاش حالا کنسرتش را برگزار میکرد. آن کسی که علایق سیاسی دارد از روی قابلیتهایش نماینده مجلس بود و آزادانه از حقوق موکلینش سخن میگفت؛ اما نشد. شرایط به نحوی شد که از خروسخوان تا بوق سگ درگیر پول درآوردن برای پرداخت قسط و وام باشیم و این میان با هزار و یک مشکل سر و کله بزنیم. شرایط به نحوی شد که در مسیر بازگشت به خانه درحالی که دوسه لایه ماسک زدهایم دعا میکنیم برق قطع نشده باشد که بتوانیم از آسانسور استفاده کنیم. زیستن چه معنایی دارد وقتی ما نزدیکش هم نشدیم؟ زندگی میتواند استشمام هوای پاکیزه باشد. میتواند کشیدن دست باد بر گیسوان در کنار دریای خزر و یا روی موتورسیکلت باشد. میتواند انتخاب رئیسجمهور باشد و یا حتی تابع قوانین منطقی و عادلانه و غیر فلهای بودن باشد.
زندگی نزیسته سیستمهای قطع نشده ادارات تعطیل نشدهاند. زندگی نزیسته رسیدن حقوق از سر ماه به آخر ماه است. من در رویاهایم به آن نحوی که میخواستم زندگی میکنم. صبحها در هوای پاک میدوم. عصرها که به خانه برمیگردم میبینم مردم کتاب میخوانند. با بخشی از درآمدم بدون پرداخت عوارض مستقیم به پاریس و لندن و سوئیس و استرالیا و چین و کره و حتی روسیه سفر میکنم.
راستش در این زمستان سرد که بعضی از روزهای هفته نصف ادارات کشور برای صرفهجویی در مصرف انرژی تعطیلاند. این روزها که آلودگی هوا توان نفس کشیدن را از مردم گرفته است و گرانی شیره جانها را کشیده است نمیتوان نزیستن را نرسیدن معنا کرد. ما آنقدر در طبقه اول هرم مازلو گیر کردهایم که یادمان رفته این هرم طبقات دیگری هم دارد. خواستههایمان چنان به همین طبقه محدود شده است که رسیدن به طبقات دیگر برایمان رویا هم نیست.
شاید اگر شرایط به نحو دیگری بود با روانی سالم بر روی بوم زندگیمان به جای خاکستری کمی هم از رنگ سبز استفاده میکردیم.
https://srmshq.ir/1h5dog
با توجه به غریزۀ طبیعی زیباییدوستی و وجود عواملی همچون مکانیسم مقایسه و حضور پررنگ تبلیغات رسانهای در زمینه مد و زیبایی، احتمالاً همۀ ما، دستکم برای یک بار هم که شده، احساس نارضایتی از چهره و بدن خود را تجربه کردهایم. متأسفانه در جوامع امروزی، گرایش به زیبایی بهعنوان یک پدیدۀ اجتماعی، به مرحلۀ ظاهرپرستی و خودنمایی رسیده است.
ابعاد اجتماعی گرایش به عملهای زیبایی و نارضایتی از بدن، ریشه در تغییرات فرهنگی و اجتماعی گستردهای دارد که در دهههای اخیر به وقوع پیوسته است. در جوامع مدرن و بهویژه در جوامع مصرفگرای معاصر، معیارهای زیبایی بهشدت تحتتأثیر رسانهها، شبکههای اجتماعی و صنعت مد قرار گرفته است. این تغییرات فرهنگی و اجتماعی موجب شده است که افراد، علیالخصوص زنان، به دنبال استانداردهای خاصی از زیبایی باشند که بیش از آنکه متناسب با ویژگیهای طبیعی انسانها باشد، حاصل طراحیهای تبلیغاتی و تجاری است.
رسانهها و شبکههای اجتماعی، با ترویج تصاویری اغراقآمیز و گاه غیرواقعی از بدنهای ایدهآل، تصویری از زیبایی به جامعه ارائه میدهند که نهتنها غیرقابلدسترس است، بلکه میتواند به ایجاد احساس خودکمبینی و ناکافی بودن در افراد منجر شود.
این امر، با فشار اجتماعی برای رسیدن به معیارهای زیباشناختی خاص، شدت میگیرد و افراد را وادار میکند تا به راهحلهای سریع و افراطی، مانند جراحیهای زیبایی، روی بیاورند و با شتابی ناآگاهانه از نردبان معیارهای جهانی تناسباندام بالا روند، به امید آنکه در آسمان پرزرقوبرق زیبایی مدرن، همچون ستارۀ «شباهنگ» بدرخشند و مورد توجه جامعه قرار گیرند.
این روال، نهتنها پیامدهای منفی روانی، مانند کاهش اعتمادبهنفس و اضطراب اجتماعی، به همراه داشته، بلکه پیامدهای اجتماعی عمیقی نیز به دنبال دارد. ارزشگذاری بیش از حد بر ظاهر، بسیاری از جنبههای انسانی مانند شخصیت، توانایی و اخلاقیات را تحتالشعاع قرار داده و به سطحینگری در تعاملات اجتماعی منجر شده است. این مسئله، در میان نسل جوان که بیشترین تأثیرپذیری را از فضای مجازی و رسانههای اجتماعی دارند، بهشدت مشهود است.
از سوی دیگر، در جوامع مصرفی و بازار محور، تبلیغات برای محصولات و خدمات زیبایی به یک صنعت عظیم تبدیل شده است و به طور مداوم به افراد تلقین میشود که برای به دست آوردن موفقیت، جذابیت و پذیرش اجتماعی، باید ظاهری بیعیبونقص داشته باشند. این فشارهای اجتماعی و فرهنگی، در ترکیب با تمایل طبیعی انسانها به مقایسۀ خود با دیگران، باعث میشود افراد، بهجای پذیرش تفاوتها و ویژگیهای منحصربهفرد هر شخص، خود را با یک استاندارد جهانی و همواره متغیر همسو کنند.
در این روند، نهادهای اجتماعی، همچون خانواده، مدرسه و حتی محیطهای کاری، نیز نقشی مهم در شکلدهی این نگرشها دارند. بهطور مثال، در برخی جوامع، حتی موفقیتهای شغلی و اجتماعی افراد به ظاهر و وضعیت فیزیکی آنها گره خورده است. این موضوع سبب میشود تا افراد احساس کنند برای رسیدن به اهداف اجتماعی و بهبود وضعیت ظاهری خود، از روشهای گوناگون، مانند جراحیهای زیبایی، استفاده کنند.
در نهایت، این پرسش مطرح میشود آیا واقعاً زیبایی از نگاه اجتماعی و تبلیغاتی باید تنها معیاری برای سنجش ارزش یک فرد باشد؟
شاید زمان آن رسیده باشد تا جامعه، با تغییرات فرهنگی بنیادین، گرایش به عملهای زیبایی بیمارگونه و فشارهای اجتماعی برای رسیدن به معیارهای زیبایی جهانی را کاهش دهد. این تغییرات شامل افزایش پذیرش تنوعهای طبیعی و فرهنگی، آگاهیرسانی در مورد خطرات جراحیهای زیبایی و ترویج استانداردهای زیبایی واقعگرایانه است. علاوه بر این، باید به نیازهای روانی افراد توجه بیشتری شود و از حمایتهای حرفهای و مشاورههای تخصصی نیز بهره برد. تنها از این طریق میتوان جامعهای سالمتر و پذیراتر ساخت که در آن افراد نه بر اساس ظاهر بلکه بر اساس شخصیت و تواناییهایشان، مورد احترام قرار گیرند.
https://srmshq.ir/oxn8iu
احتمالاً این پرسش به گوشتان خورده یا برای خودتان مطرح شده باشد (شاید در دوران تحصیل یا بعد از آن).صادقانه بخواهم بگویم در دوران تحصیلم هرگز این سؤال را از خودم یا هیچکس دیگری نپرسیدم اما از زمانی که وارد حیطه آموزش شدم صدها بار این پرسش را شنیدم و با آن روبرو شدم و هر بار سعی کردم در چند جملهای سؤالکننده را قانع کنم که به نظر خودم کمتر از ۱۰ درصد موفق بودم! شاید این پرسش از اینجا ناشی میشود که در دنیای آشفته امروز که اقتصاد، سرعت و هوش مصنوعی حرف اول را میزند آیا ساعتها و روزها نشستن و روی یک مسئله فکر کردن و نوشتن و اثبات کردن معنی دارد؟ پس سؤال اصلی ما این است یادگیری و آموزش ریاضی چه ارزش افزودهای برای ما خلق میکند و چرا باید وقت ارزشمندمان را صرف آموزش ریاضی کنیم؟ کاری که خیلی راحت میتوان به هوشهای مصنوعی رنگارنگی که امروزه خودنمایی میکنند سپرد و اتفاقاً خیلی هم توانمند هستند و ما را با سرعت به جواب میرساند.
در اینجا نقلقولی از استاد فرزانه پرویز شهریاری داشته باشیم... «اگر چند روزی روی یک مسئله بیندیشید و نتوانید آن را حل کنید، برای شما و اندیشه ریاضی شما سودمندتر از آن است که در یک روز راهحل مسئله را از روی یک کتاب ببینید و یا از دیگران کمک بگیرید...»
حالا به نظر شما اندیشهی ریاضی و سود آن چیست؟
برای پاسخ به این سؤال از اینجا شروع کنم که اصلاً مگر میشود انسان را بدون ریاضیات تصور کرد؟ ریاضیات همیشه در خدمت انسان بوده و اعداد در جهانبینی و زندگی روزمرهی انسانِ عامی نقش پررنگی داشته و دارد. هیچ نقطهای نیست که شما دست بگذارید و اثر و ردی از ریاضیات در آن نباشد. کاری که اندیشه ریاضی در انسان انجام میدهد، پرورش و رشد ذهن تفکر منطقی و افزایش خلاقیت و نوآوری است اما نکته جالبتوجه این است که این مزایا فقط مربوط به خود ریاضی نیست بلکه در تمام جنبههای زندگی این تأثیرات دیده میشود. وقتی ما قدرت حل مسئله را پیدا کنیم در مسائل روزمره زندگی هم این قدرت را خواهیم داشت. وقتی مهارتهای منطقی ما بهبود بیابد استدلالهای ما دقیقتر و نتیجهگیری صحیحتری داریم. با تقویت تفکر خلاقانه در هر شغلی که باشیم خاص و خلاق و نوآورتر میشویم. یکی از مزیتهای مهم اندیشه ریاضی توسعه توانایی و تفکر انتقادی است که به ما کمک میکند اطلاعات را به طور انتقادی و البته غیر مغرضانه ارزیابی کنیم و به سادگی فریب اطلاعات نادرست را نخوریم.
تقویت حافظه و تمرکز یکی دیگر از سودهایی است که ریاضی به ما میرساند و این مزیت در دنیایی که فضای مجازی، دشمن تمرکز و حافظه شده بسیار مفید و اثربخش است. از فواید بسیار، تعدادی انگشتشمار مطرح کردم تا مقدمهای باشد برای پاسخ به این سؤال که آیا ریاضی خواندن به درد زندگی ما نمیخورد؟